روزی روزگاری در جعبه ای  دو پسر یک عروسک پیدا کردند که داخل جعبه بود  آن را برداشتند و آوردند بیرون ناگهان عروسک شروع به حرف زدن کرد  دو پسر اول ترسیدن وبا خود گفتن ترسی ندارد یک عروسک عادی است  ویکی از پسرها گفت جن زده است دست نزن دوستش گفت  جن زده  وجود ندارد و عروسک بلند شد گفت یک دست  ps4 بزنیم 

نویسنده:آرسام بصیرزاده 


داستان

خلاصه داستان رستم و سهراب

داستان عروسک

عروسک ,یک ,جن ,ندارد ,زده ,نزن ,یک عروسک ,دو پسر ,دست نزن ,است دست ,زده است

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود کتاب پی دی اف تابوشکنان در جامعه ی مدنی و سطح اجتماع باربری ارزان ایران وبلاگ آموزشی علم آمار و آمار فضایی دروس ارتباطات اجتماعی Philothinkers اهل دل گنبد کاووس گروه آموزشی هنرهای تجسمی فایل گذر آموزش بهینه سازی سایت